معنی شیپور و بوق

حل جدول

شیپور و بوق

نفیر


بوق و شیپور

نفیر

صور


بوق

شیپور کوچک

صور، شیپور کوچک

عربی به فارسی

بوق

شیپور , بوق , صدای شیپور , خال اتو , خال حکم , خال اتو بازی کردن , مغلوب ساختن پیشی جستن , ادم خوب , نیروی ذخیره ونهانی , کرنا , شیپورچی , شیپور زدن , شیپور بزرگ

فارسی به عربی

بوق

بوق، قرن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بوق

شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر

فرهنگ فارسی هوشیار

بوق

شیپور، شاخ میان تهی

لغت نامه دهخدا

بوق

بوق. (ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان). نای است بزرگ که نوازند. ج، ابواق و بیقان. نای مانندی که آسیابانان دمند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). صور. (مهذب الاسماء). کرنای. (دهار). شبور. (دهار). بوری. (زمخشری). ازعربی، از لاتینی «بوکسینا» (صور، نفیر) و «تفس ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). چیزی باشد از مس مانند شهنایی که از آن آواز مهیب و مکروه برمیآید و بهندی بهیر گویند و آنچه در برهان نوشته که بوق، نام مهره ٔ سفید است که بهندی سنگهه گویند، درست نیست. (غیاث). چیزی است مجوف مستطیل که در آن دمند و نوازند. ج، ابواق، بیقان و بوقات. و منه: زمر النصاری زمرت فی البوق. (از اقرب الموارد). بوغ. معرب لاتینی بوکسینا. صور. نفیر. یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار برند. نفیر. ج، ابواق، بوقات. (فرهنگ فارسی معین): و مال این ناحیت سپیدمهره است که آنرا چون بوق بزنند. (حدودالعالم).
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
چنین گفت کآمد سپهدار طوس
یکی لشکر آورد با بوق و کوس.
فردوسی.
به پیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
چو آمد بگوش اندرش کرنای
دم بوق و آوای هندی درای.
فردوسی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
بامداد برنشست، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند. (تاریخ بیهقی). و بوق بزدند و آهنگ ری کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب.
ناصرخسرو.
جهان در جهان لشکر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته.
نظامی.
- بوق اتومبیل، نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
بوق روی حمام است، هر کس حمامی را خرد بوق حمام نیز ازاوست. (امثال و حکم).
تا بوق سگ بیدار بودن، تا نزدیک بامداد بیدار بودن. (امثال و حکم).
بوق زدن در هزیمت، گویا بوق به نشانه ٔ پیروزی و ظفر میزده اند. (امثال و حکم).
حمام ده را به بوق چه، حکاک را بقم آباد چه کار. || به استعاره، شرم مرد. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا):
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده رخم چون رکوک بوق چو آهن.
پسر رامی (یادداشت بخط مؤلف).
زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک (از لغت فرس ص 419).
|| چادر بزرگی که رختخواب در آن پیچند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین).

بوق. [ب ُ وَ] (ع اِ) ج ِ بوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

بوق. (ع اِ) باطل و دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به بوقه شود.

بوق. [بو / ب َ] (ع ص) کسی که پوشیدن راز نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


شیپور

شیپور. [ش َ / ش ِ] (اِ) نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نفیر و نای رومی. نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا در جنگ می نواختند. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). نای رویین. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی). نای رویین که در حربها زنند. (فرهنگ خطی). بوق. از عبری شبور. (از حاشیه ٔ اسرارالبلاغه چ المنار ص 28). از آرامی و سریانی گرفته شده. (تقی زاده مجله ٔ یادگار سال 4 شماره ٔ 6 ص 22). آیا اصل این کلمه شه پور بوده است ؟ حاجی خلیفه در فصل علم الاَّلات العجیبه الموسیقائیه از نوع مزامیر یکی را بنام «بور» (پور) آورده است. (یادداشت مؤلف):
بزن کوس رویین و شیپور و نای
بکشمیر و کابل فراوان مپای.
فردوسی.
بفرمودتا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای.
فردوسی.
از آواز شیپور و هندی درای
همی کوه رادل برآمد ز جای.
فردوسی.
ز کوس و نفیر و خروش درای
ز شیپور و از ناله ٔ کرّنای.
اسدی.
غو کوس با مهره برشد بهم
ز شیپور و از نای برخاست دم.
اسدی.
شغبهای شیپور از آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی.
همان شیپور با صد راه نالان
بسان بلبل اندرآبسالان.
(ویس و رامین).

فرهنگ عمید

بوق

(موسیقی) آلت فلزی یا استخوانی میان‌تهی که با دهان در آن می‌دمند و صدا می‌کند، شیپور،
[قدیمی] شاخ میان‌تهی،

معادل ابجد

شیپور و بوق

632

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری